رقیبِ قریب

از هر هزار صبح یکی شد قریب و بس
از هر هزار دوست یکی شد رقیب و بس
راهی که دوست را قریب و رقیب کرد
از هر هزار راه یکی شد طریق و بس

فقط سیصد سال؟

ما سیصد ساله تو این مملکتیم و نرفتیم.

می دونی چند نفر از دست اندرکاران این کشور خودشون یا بچه هاشون تو دانشگاه های بریتانیا تربیت شدن؟ یا تحت تربیت ما در استرالیا و کانادا که هنوز مستعمره بریتانیاست.

آینده ی این کشور دست بچه هایی است که ما تربیت می کنیم ، پدر و مادرشون جرات برخورد با ما رو ندارند.

ما تازه شروع کردیم برای همه ارکان حاکمیتشون از حوزه و مرجعین تا دانشگاه و مجالس و دولت برنامه ریزی کردیم.

پس بدون... ما نمی ریم اینا میرن...

قلاده های طلا ، ابوالقاسم طالبی

طراحی و ساخت سقف استادیوم  امام رضا - یک سازه کم نظیر در مشهد

در حال و احوالی که بحث داغ در مورد ارسال درخواست میزبانی ایران برای جام ملت های آسیا 2019 همه ی نظر ها را به سمت پروژه های ورزشی و نحوه ی مدیرت اجرایی و تکنولوزی ساخت ضعیف و معماری ناپخته و دمده و کلا حال خراب آن ها کشید، در گوشه ای در گرد و خاک مشکلات اقتصادی و تنولوژیکی و مدیریتی اتفاق قشنگی در حا رخ دادن است. اتفاقی که شاید چراغ راه یا سوی امیدی باشد.

در حالی که بحث ها و نقد ها و بعضا کل کل ها که اولین استادیوم مسقف کشور را چه کسی و کجا و چگونه خواهد ساخت بی سر و صدا در پروژه ی استادیوم 25000 نفری امام رضا در مجموعه ورزشی تربیت بدنی آستان قدس اتفاق قشنگی افتاد.

در همکاری بین شرکت آذران سازه (http://www.azaranind.com/) از فعالان در زمینه سازه های صنعتی و شرکت فرانسوی آلمانی الاصل آندرس نوبل (http://schnubel.com/) که سابقه ی سال ها کار در زمینه سازه های خاص را دارد سقف استادیوم امام رضا طراحی شد و به مرحله ی اجرا رسید.

http://schnubel.com/special-structures/Mashhad/

این سقف با سازه ای خاص و مدرن که هزینه ی نهایی ساخت آن نزدیک به 40 میلیارد تومان پیش بینی می شود روح و ظاهر جدیدی به استادیوم امام رضا بخشیده تا حدی که می تواند در کنار سایر ویژگی ها این استادیوم را به یکی از استادیوم های مطرح در خاورمیانه تبدیل کند. از جمله این ویژگی ها کامل شدن مجموعه ورزشی آستان قدس به واسطه ساخت یک هتل در کنار این استادیوم به همراه مجموعه رام های تیراندازی و سالن های ورزشی و سالن های کنفرانس و اجتماعات زیر جایگاه تماشاگران استادیوم و زمین های تمرین و سایر امکانات موجود در این مجموعه است.

اجرای ستون های بتونی این سقف در حال انجام و رو به پایان است. اجرای رینگ بتنی دور تا دور زیر سازه سقف نیز آغاز شده.

ساخت و تولید قطعات فلزی این سقف در دو بخش و در ایران و فرانسه در حال انجام است. بخشی از قطعات ساخته شده در ایران هم اکنون به محل استادیوم انتقال یافته و سایر قطعات نیز به مرور ساخته شده و به محل پروژه انتقال می یابند. 

قطعات تولیدی در فرانسه هم پیش بینی می شود از دی ماه به مرور وارد ایران شوند و به محل پروژه انتقال یابند.

وعملیات نصب و اجرای این سازه بی نظیر که نهایتا با پوششی پارچه ای کامل میشود به مرور و پس از ورود قطعات آغاز شود.

همه ی این خبر ها البته در کنار کمی دلواپسی ها در مورد مسائل مالی نوید یک اتفاق خوب را می دهد که نمی توان گفت به زودی ولی در همین حوالی رخ خواهد داد.

 

سایر تصاویر و مراحل اجرا در ادامه مطلب...

ادامه نوشته

پسر بچه ای به نام " آرمان" گم شده است...

دکتر ها و مهندس هایی که این روز ها در "دکتر سلام" برایشان نسخه می پیچند. نسخه های عجیبی برای مادر مریضمان می پیچند. 

همه به بودن درد شک ندارند.

بعضی ها فقط درد را شرح می دهند انگار مسابقه ی شرح درد دارند، هرکه درد را بهتر تشریح کرد انگار فکر می کند دکترترست.

بعضی ها درد را بسط می دهند، انگار می کنند که بزرگیه درد با بزرگی حق العملشان در اینده رابطه ی مستقیم خواهد داشت.

بعضی ها منشا درد را نیافته اند و پشت سر هم مسکن تجویز می کنند، خوشحالند که دارند جلوی درد را می گیرند، می دانند که دارند به مریض خیانت می کنند.

بعضی منشا درد را یافته اند راه علاجش را نمی دانند مسکن تجویز می کنند که شاید راه را پیدا کنند. قصد ندارند به مریض خیانت کنند، راهی ندارند.

بعضی هاشان درد و منشا و راهش را می دانند زیر میزی می خواهند که عمل کنند. شاید هم زیرلفظی. به اصطلاح غیر دکتریش سهم خواهی می کنند.

 بعضی هاشان درد و منشا و راهش را می دانند، دست به عمل هم شده اند. در نتیجه ی عمل شک دارند.

دکتر ها باید پدر بشنود که بفهمند، درد مادر فرزندش است...

 پسر بچه ای به نام " آرمان" گم شده است...

روز معمار مبارک...

عشق ، خوب دیدین است ؛ خوب چشیدن ؛ خوب بوییدن ؛ خوب زمزمه کردن ؛ و خوب لمس کردن. عشق ، مجموعه یی از  تجربه های زنده ی دائمی طاهرانه است ؛ و این همه ، نه فقط تعریف عشق ، که تعریف زندگی هم هست ، و از اینجاست که حس می کنی عشق و زندگی ، یک مساله بیش نیست ؛ و عجیب است که هنر هم چیزی جز همین ها نیست .  هنر ، عشق ، و زندگی ، یک چیز است به سه صورت ، یا ، حتی ، به یک صورت : دوام دلخواه بی زمان.

یک عاشقانه ی آرام - نادر ابراهیمی

روز معمار مبارک

 

سوغات!

مثل وقتی که ...
مثل وقتی که زعفران به خراسان می رود...
مثل وقتی که گز به اصفهان می رود...
مثل وقتی که پشمک و باقلوا به یزد می رود...
مثل وقتی که کلوچه به لاهیجان می رود...
مثل وقتی که سوهان به قم می رود...
درست مثل وقتی که زیره به کرمان می رود...
انفجار به بستون سیتی می رود...

تلقین

خدا خیرتان بدهد هموطن ... کار خیر کردید و می کنید... نترسید قصد امر به معروف ونهی از منکر ندارم که ریا نکنید...
بحثم سینمایی است.. جای فریدون جیرانی هم خالی است...
قطع به یقین آن فیلم را دیده اید بالاخره خودتان اسکار رفته اید...
همان فیلم که پسرکی جوان پس از مرگ پدرش صاحب دومین امپراتوری انرژی دنیا می شد و رقیبش تصمیم گرفت یک عقیده و ایده ی شیرین در خیالش بکارد تا خودش با دست های خودش امپراطوری پدرش را نابود کند...
یادتان آمد... درست است Inception را می گویم.
می خواهم چند سکانسی را با هم باز سازی کنیم... پایه هستید که؟
آن دختر معمار جوان باهوش و خلاق را یادتان هست...
وقتی دیکاپرو می خواست با چم و خم کار آشنایش کند؟
رویا یک ویژگی دارد این که یادت نمی آید قبلش برایت چه اتفاقی افتاده و از کجا به اینجا آمدی.. حالا یک سوال بپرسم؟
5 دی ماه هشتاد و دو کجا بودید؟ یادتان نمی آید؟ حالا درد را حس می کنید؟ بیدار شو..
حالا بیداری؟
روزهای خوبی است نه؟ به جای یک بلیط هواپیما یک سالن که نه کل خطوط هوایی را برایت می خرند... اسکار را از دست فرهادی بگیر، صندلی کناری نشسته است... تعجب کردی این دقیقا شبیه اسکار است ولی وزنش کمتر است؟ به دور وبرت توجه کن...نه... گول نخور این یک ترفند جدید است رویا درون رویا... بیدار شو....
هموطنت درد می کشد... صدای آه و ناله اش را می شنوی دوست داری کمکش کنی... برو به سمتش که خوب می روی... یکی از زیر آوار می خواهد سخنی بگوید.. نمی تواند... به آن کمد که آن گوشه ی خرابه است اشاره می کند... برو درش را باز کن... چراغ نفتی و کتاب فارسی قدیمی مان آن جاست یک صفحه اش را برایت علامت زده... (بابا آب داد... با خودکار قرمز رویش را خط زده و بالایش نوشته، بابا جان داد)
... بیدار شو...
بیداری !؟!... قرار بود یک نشانی برای خودت بسازی که تشخیص بدهی کی خوابی و کی بیدار؟ نشانی ات کجاست؟ کسی جایی آن را پنهان کرده... شک داری که بیداری یا خواب.. نه... نه ... راحش این نیست مواظب باش...
امپراطوری پدرت را نابود نکنی... خاطراتت را درگیر رویا سازی نکنی... در ناخودآگاهت دیگران را به بازی نگیری...خود کشی نکنی(راستی از دوستتان چه خبر؟)... فرزندانت را رویا نپنداری... مواظب باش...
نشانه ات را پیدا کن....

بدکارترین ریاکارِ تن پرستِ بی اندیشه

یک بار، یک بار، و فقط یک بار می توان عاشق شد: عاشق زن، عاشق مرد، عاشق اندیشه، عاشق وطن، عاشق خدا، عاشق عشق... یک بار، و فقط یک بار. بار دوم، دیگر خبری از جنس اصل نیست. شوق تصرف، جای عشق به انسان را می گیرد؛ خود نمایی جای عشق به وطن را، ریا جای عشق به خدا را... یک بار، یک بار، و فقط یک بار. در عشق، حرفه ای شدن ممکن نیست، مگر آنکه به بدکارترین ریاکارِ تن پرستِ بی اندیشه تبدیل شده باشیم.
یک عاشقانه ی آرام، نادر ابراهیمی
چاپ دوازدهم زمستان 1387 - صفحه ی 66 خط هفتم

آن اشک...

بهانه بود که چیزی به یادمان انداخت
                 شهاب بود که خط سفیدی به آسمان انداخت
گذر کرد زگوشه ی چشم تو آن اشک
                  تمام دردهای جهان را به جانمان انداخت

بیکاری ها و دغدغه ها...

تلاش برای شبیه سازی سه بعدی ورزشگاه نقش جهان

داربی ِ اشک ها!

من همان اشکم که از چشمت فرود آید زمین
                           من فقط یک آرزو دارم در این صورت،همین!
تا رسم بر گوشه ی لعل لبت،والعشق پاکم مکن
                            آن طرف در پلک تو اشکی دگر کرده کمین.

نه گلم...

کسی که معتاد شود به افیون... چند صباحی خوب خودش را که بسازد، حالا با این سرنگ یا با آن سرنگ فرقی نمی کند، مهم این است که برسد.

فردا که دستش از افیون دور باشد. افیون که نباشد طاقت ندارد. دست به هر کاری می زند تا خودش را بسازد، دیگر کیفیت و شکل و نوع و رنگ و نحوه ی فراوری مهم نیست، سرنگ هم که از اول مهم نبود. مهم رسیدن است به هر قیمتی...

همه چیز را زیر پا می گذارد، جان و مال، مردانگی و شرافت، دوست و رفیق، فامیل و ناموس و حتی خودش...

یک راه داری...

به تختش ببندی تا شاید هوای افیون از سرش بپرد... دست و پا می زند، داد و فریاد می کشد، درد هم می کشد ولی جان و مال و شرافت و مردانگی و دوست و رفیق و فامیل و ناموس و حتی خودش، در امانند، البته اگر به حدی معتاد نباشد که دوری از افیون موجب مرگ یا به اصطلاح صحیح تر خود کشی بافت های بدنش نشود!

نه گلم ، اینجا کلینیک ترک اعتیاد نیست که تا فریاد زدی ، ناز و اشوه آمدی و نعره کشیدی، از درد به خود پیچیدی و لباس چاک دادی... سرنگ و افیونی در سینی بیاورند پیشکش...

اینجا معتاد ها را به تخت می بندیم.. یا ترک می کنند یا...

قدرت بسیار شبیه افیون است و میز و صندلی بسیار شبیه سرنگ.

نه گلم اینجا سوریه نیست که از پس داد و فریادِ "انتخابات آزاد" و سینه چاکی ،  ارتش آزادی راه بی اندازی و سوار بر  جان و مال و شرافت و مردانگی و دوست و رفیق و فامیل و ناموس ، قدرت و میز و صندلی برای خودت جور کنی... 

نه گلم!

 

قلم

آغوش گرفته ای اشاره و تکیه زدی به شصت...
                      لبخند کوچکت به دل کاغذی نشست...
رقصیدن تو در خماریه انگشت های دست....
                      از هرزگیه توست، اگر شعر هست...

لاطاعلات...

هستیو اشکم در آوردی، برو...
اشک رفتن منطقش آسان تر است!

منطق این اشک را باید نوشت
درس این دفتر فقط چشم ترست...

دفتر شعرم پر از لاطاعلات...
گر بشویم دفترم،سنگین تر است!

ساعت خواب و قلب خراب

ساعت درست به نقطه ی بالا رسیده است
قلبم درست گوشه ی پایین لمیده است
یا ساعت است خواب و یا قلب من خراب
این وقت، وقت قلب های شکسته است

دیشب

دیشب میان قافیه ها قدم می زدم ولی
پیدا نشد بهانه و یک چند، بی دلی
خالی ست صفحه و نمانده رمق ولی
فریاد میزند قلم، بنویس یا علی...

.................................

داستانکی کمی تا قسمتی نه دی نوشته در حال زایش داشتیم که به موعدش نرسید... 

شاید کمی دیر تر ... یا علی

تن ها ایام

می گن عاشق شدی، حتما، می خندمو می گم آره

                                              به دنبال تو هر لحظه، می گن، باید همین باشه

تو نیستی و همین بسه، می خواد، هر کی دیگه باشه

                                               شاید تن ها ایام ، تنها ، دلیل عاشقیم باشه

6 عکس هوایی از 6 استادیوم

۴ عکس زیبا ولی بی کیفیت از ۴ استادیوم نسبتا زیبا و کوچک ولی نوساز

استادیوم 15000 نفری شهدای ساری

استادیوم 15000 نفری قزوین

استادیوم 15000 نفری گرگان

استادیوم 10000 نفری بم

و ۲ عکس خیلی بی کیفیت از دو استادیوم البته بزرگ

استادیوم یادگار امام تبریز

استادیوم نقش جهان

 

بلندگوی فرودگاه جان اف کندی

نمی دانم از ارمیا بپرسم یا از آرمیتا...
شاید هم از آرمیتا کوچولو....
از دکتر کشی بپرسم یا از سوزی....
از بچه های مدرسه ی شین آباد بپرسم یا بچه های مدرسه ی سندی هوک
شاید هم از خود رضا امیرخانی پرسیدم...
بپرسم که...
بلندگوی فرودگاه جان اف کندی هنوز هم رو دارد بگوید.... به سرزمین آرزو ها خوش آمدید!

راه رفتن های ما، برای رسیدن های ما

ما راه را می دانیم،  رفتن را می دانیم، ما رسیدن را هم می دانیم، ما به معنای واقعیه کلمه ته این راه دکه زدن را می دانیم!

ما راه را می فهمیم، رفتن را می فهمیم، ما رسیدن را هم می فهمیم، ما به معنای واقعیه کلمه مفهوم دکه زدن ته این راه را می فهمیم.

ما بارها این راه را رفته ایم، رفته ایم و رسیده ایم ، رسیده ایم و باز راه افتاده ایم.

لذت راه را برده ایم، شوق رفتن را داشته ایم و اشک رسیدن را ریخته ایم.

بارها آب تمام کرده ایم، بارها و بارها کفش پاره کرده ایم، بارها و بار ها و بارها همسفر از دست داده ایم، راه را کج رفته ایم، گم کرده ایم، غم سرزنش های خار مغیلان را خورده ایم ولی هر باز هم رسیده ایم و باز هم می رسیم.

ولی در این راه رفتن برای رسیدن باز هم تجربه خواهیم کرد، تشنه ماندن را، بی کفش ماندن را، بی همسفر ماندن را، کج رفتن را، گم کردن را، سرزنش های خار مغیلان را.

تجربه های تلخ را انگار دوست داریم، انگار مفهوم لذت و شوق و اشک را وابسته به درد و رنج و اشک می دانیم.

توجیه می کنیم خودمان را با این فلسفه بافی ها...  خودمان را به ندانستن می زنیم انگار که نمی دانیم...

دقیقا چون نمی دانیم درد و رنج بی پایان ما از چیست.

راه ساختن...

راه ساختن را نمی دانیم، راه ساختن را نمی فهمیم، راهی نساخته ایم...

عشق (علیه السلام)

ظهر عاشورا هر سال می آید...

که هر سال بفهمی... معنی واقعی عشق زمینی را...

معنی واقعی عشق انسان به انسان را... چیزی که پشت کوه ها و دریاها و در افسانه ها نیست...

عشقی که بعد از ۱۴۰۰ سال هر سال نوتر می شود...

عشقی که عاشق و معشوق ندارد... دو سر عاشق است...

عشق (علیه السلام)

عشق اولاد آدم به اولاد آدم... عشق اولاد آدم به اشرف اولاد آدم...

معماری هنر خداست...

معماری هنر خداست...

Architecture is god art

Architecture is god art

گفتند

گفتند: حتما عاشقی که شعر می گویی...

شعر دانم خشک شد...

و دیگر هیچ.

فرهاد بیچاره را بد نام کردند...

منتظرند شب بشود. ماشین بابایی را بردارند. دستی به سر و روی خودشان بکشند و دستی به سر و روی آن بکشند، رفقای دستی به سرو رو کشیده را سر راه بار بزندد و بیایند اینجا.

منتظرند شب بشود. ماشین مامانی را بردارند. دستی به سر و روی خودشان بکشند و دستی بدهند به سر و روی آن بکشند، رفقای دستی به سرو رو کشیده را سر راه بار بزندد و بیایند اینجا.

اینجا بگردند و بچرخند و بروند و بیایند تا... مثل تاسی که پرت شده هوا، مثل سکه ای که انداخته شده بالا، مثل گویی که افتاده توی کیسه، مثل شاه و بی بی و سرباز و دلقک که بُر خوردند لای هم...  عاقبت به تور هم بخورند.

اینجا مهم نیست جفت شیش بیاید. اینجا عموما سکه لای ترک آسفالت عمود می ایستد. اینجا گوی ها با یک رنگ می روند توی کیسه با یک رنگ دیگر بیرون می آیند. اینجا بی بی و سرباز شاه همه دلقکند و دزدکی لباس شاهی به تن کردند.

اینجا فرهاد و رامین و خسرو، شکل رومئو شدند، اینجا شیرین و شرین و ویس شکل ژولیت شدند.

ایجا فرقی نمی کند برای فرهاد و رامین و و خسرو و رومئو ، شیرین و ویس و شیرین و ژولیت. اینجا نفس بودن مهم است. شیرین با رومئو، خسرو با ویس ، فرهاد با ژولیت ، رامین با شیرین.

اینجا معادلات پیچیده شده، زوج مرتب کم یاب شده، رابطه ی یک به یک منسوخ شده، در روابط نقطه ی عطف نداریم ماکسیمم و مینیمم مطلق به ندرت پیدا می شود، ماکسیمم و می نیمم های نسبی مرتبا  تکرار می شنود و کمر خطوط را پیوسته تا می کنند.

اینجا گاز نجیب نداریم. نیمه عمر ها به شدت پایین آمده. اینجا سیب به جاذبه کار ندارد، روی سر کسی می افتد که طالب گاز زدنش باشد نه فکر کردن به دلیل افتادنش.

اینجا همه البته با این که یک دغدغه ی مشترک واحد دارند، دغدغه ی نرخ برابری ریال به دلار و یورو، از ایجا می روند بالا که شبی چند هزار ریال لای تنباکوی طمع دار دود کنند و بفرستند بالاتر. چند هزار ریال توی باک اتول پدر می سوزانند و چند هزار ریال هم خرج خودشان می کنند که خودشان مبادا نمایان شود. چند هزار ریال هم خرج این می کنند که ناخود نمایانده شده اشان دیده و تحسین شود.

اینجا فاصله ی بیگ بنگ تا برخورد 24 ساعت است و فردا صبح جهان دیگری متولد می شود که تا شب نابود می شود و همین داستان ها در آن تکرار می شود، هیچ کس چیزی از جهان قبل به یاد نمی آورد و چیزی هم به جهان بعد نمی برد.

این هایش به کنار... فرهاد بیچاره را چرا بدنام کردند؟

فرهاد بیچاره را بدنام کردند

بغضی بودیم در گلوی تاریخ

گفتند ناگهان فریاد شدیم...

و از میانه ی تاریخ ... مثل موج ها بلند شدیم...

خواستار عدم شدیم...

مثل منصور خریدار سر دار شدیم...

و سردار سر به دار شدیم...

ولی ما که ناگهان فریاد نشده بودیم...

بغضی بودیم در گلوی تاریخ که شکستیم و اشک تاریخ را در آوردیم...

همان گونه که تاریخ اشک ما را در آورده بود... 

 

این روزها خبر خوب برای استادیوم دوست ها بسیار شده....

پایان عملیات آرماتوربندی، قالب بندی و بتن ریزی سازه اصلی استادیوم فولاد خوزستان( اسفند 90)

 

در اسفند ماه 1390 با تلاش ارکان طرح عملیات آرماتوربندی، قالب بندی و بتن ریزی سازه اصلی استادیوم 27.000 نفری مجموعه فولاد خوزستان به پایان رسید. احجام عملیات یاد شده عبارتست از:

آرماتور بندی: 4.000 تن

قالب بندی: 113.000 متر مربع و

بتن ریزی: 20.000 متر مکعب

http://jahankowsar.com/گالریتصاویر/tabid/63/AlbumID/571-33/Default.aspx

استادیوم فولاد خوزستان

حلقه ی گم شده ی داروین...

تو حلقه ی گم شده ی داروینی...تا وقتی که عاشق ایمان تو نشدند... به اصالت وجودشان شک دارند...

ژوژمان طرح نهایی

با توجه به علاقه مندی دوستان برای شرکت در ژوژمان طرح نهایی  باید گفت که:

ژوژمان های موسسه آموزش عالی خیام از امروز شنبه ۲۵ام شروع شده و تا چهارشنبه ۲۹ام هر روز ساعت ۱۲ ظهر ادامه داره و هر روز تقریبا ۹ گروه از کارشون دفاع می کنند.

تاریخ دفاع کار منم افتاده دوشنبه ۲۷ام.... دوستانی که دوست دارن حضور پیدا کنن توجه کنن که از وقتی دفاع ها به ژوژمان تبدیل شده پذیرایی نداریم!

حضور شما باعث ارامش قلب و کم شدن استرس ماست....

التماس دعای شدید...

طرح نهایی مجتمع علم ورزش مصطفی لطفی

 

مژده به همه ی دوستان استادیوم دوست

مژده به همه ی دوستان استادیوم دوست

کار ساخت استادیوم نقش جهان به نصب سقف رسید....

استادیوم نقش جهان نصب سقف

استادیوم نقش جهان نصب سقف