گفتند

گفتند: حتما عاشقی که شعر می گویی...

شعر دانم خشک شد...

و دیگر هیچ.

فرهاد بیچاره را بد نام کردند...

منتظرند شب بشود. ماشین بابایی را بردارند. دستی به سر و روی خودشان بکشند و دستی به سر و روی آن بکشند، رفقای دستی به سرو رو کشیده را سر راه بار بزندد و بیایند اینجا.

منتظرند شب بشود. ماشین مامانی را بردارند. دستی به سر و روی خودشان بکشند و دستی بدهند به سر و روی آن بکشند، رفقای دستی به سرو رو کشیده را سر راه بار بزندد و بیایند اینجا.

اینجا بگردند و بچرخند و بروند و بیایند تا... مثل تاسی که پرت شده هوا، مثل سکه ای که انداخته شده بالا، مثل گویی که افتاده توی کیسه، مثل شاه و بی بی و سرباز و دلقک که بُر خوردند لای هم...  عاقبت به تور هم بخورند.

اینجا مهم نیست جفت شیش بیاید. اینجا عموما سکه لای ترک آسفالت عمود می ایستد. اینجا گوی ها با یک رنگ می روند توی کیسه با یک رنگ دیگر بیرون می آیند. اینجا بی بی و سرباز شاه همه دلقکند و دزدکی لباس شاهی به تن کردند.

اینجا فرهاد و رامین و خسرو، شکل رومئو شدند، اینجا شیرین و شرین و ویس شکل ژولیت شدند.

ایجا فرقی نمی کند برای فرهاد و رامین و و خسرو و رومئو ، شیرین و ویس و شیرین و ژولیت. اینجا نفس بودن مهم است. شیرین با رومئو، خسرو با ویس ، فرهاد با ژولیت ، رامین با شیرین.

اینجا معادلات پیچیده شده، زوج مرتب کم یاب شده، رابطه ی یک به یک منسوخ شده، در روابط نقطه ی عطف نداریم ماکسیمم و مینیمم مطلق به ندرت پیدا می شود، ماکسیمم و می نیمم های نسبی مرتبا  تکرار می شنود و کمر خطوط را پیوسته تا می کنند.

اینجا گاز نجیب نداریم. نیمه عمر ها به شدت پایین آمده. اینجا سیب به جاذبه کار ندارد، روی سر کسی می افتد که طالب گاز زدنش باشد نه فکر کردن به دلیل افتادنش.

اینجا همه البته با این که یک دغدغه ی مشترک واحد دارند، دغدغه ی نرخ برابری ریال به دلار و یورو، از ایجا می روند بالا که شبی چند هزار ریال لای تنباکوی طمع دار دود کنند و بفرستند بالاتر. چند هزار ریال توی باک اتول پدر می سوزانند و چند هزار ریال هم خرج خودشان می کنند که خودشان مبادا نمایان شود. چند هزار ریال هم خرج این می کنند که ناخود نمایانده شده اشان دیده و تحسین شود.

اینجا فاصله ی بیگ بنگ تا برخورد 24 ساعت است و فردا صبح جهان دیگری متولد می شود که تا شب نابود می شود و همین داستان ها در آن تکرار می شود، هیچ کس چیزی از جهان قبل به یاد نمی آورد و چیزی هم به جهان بعد نمی برد.

این هایش به کنار... فرهاد بیچاره را چرا بدنام کردند؟

فرهاد بیچاره را بدنام کردند

بغضی بودیم در گلوی تاریخ

گفتند ناگهان فریاد شدیم...

و از میانه ی تاریخ ... مثل موج ها بلند شدیم...

خواستار عدم شدیم...

مثل منصور خریدار سر دار شدیم...

و سردار سر به دار شدیم...

ولی ما که ناگهان فریاد نشده بودیم...

بغضی بودیم در گلوی تاریخ که شکستیم و اشک تاریخ را در آوردیم...

همان گونه که تاریخ اشک ما را در آورده بود... 

 

این روزها خبر خوب برای استادیوم دوست ها بسیار شده....

پایان عملیات آرماتوربندی، قالب بندی و بتن ریزی سازه اصلی استادیوم فولاد خوزستان( اسفند 90)

 

در اسفند ماه 1390 با تلاش ارکان طرح عملیات آرماتوربندی، قالب بندی و بتن ریزی سازه اصلی استادیوم 27.000 نفری مجموعه فولاد خوزستان به پایان رسید. احجام عملیات یاد شده عبارتست از:

آرماتور بندی: 4.000 تن

قالب بندی: 113.000 متر مربع و

بتن ریزی: 20.000 متر مکعب

http://jahankowsar.com/گالریتصاویر/tabid/63/AlbumID/571-33/Default.aspx

استادیوم فولاد خوزستان

حلقه ی گم شده ی داروین...

تو حلقه ی گم شده ی داروینی...تا وقتی که عاشق ایمان تو نشدند... به اصالت وجودشان شک دارند...